شور نمک نگر، که نمکدان شکست و ریخت


عکس: م. جلیلی


شب، گریه ام به آن همه سامان شکست و ریخت

کز هر سرشک

شیشه توفان،

شکست و ریخت - از چشمت آنچه بر قدح می فتاده است

کس را کم اوفتاد بدینسان

 شکست و ریخت

از خویش هر چه بود شکستیم و باختیم، غیر از دل شکسته!

که نتوان شکست و ریخت

بیدل! زفیض عشق به مژگان گذشته ایم در بیشه ای

که ناخن شیران 

شکست و ریخت



خاک من از هیچکس غبار ندارد




از نوادر غزلیات بیدل است:




نشئه یاسم غم خمار ندارد ، دامن افشانده ام، غبار ندارد

شبنم ِ طاقت- فروش ِ گلشن اشکم

 آب در آیینه ام قرار

ندارد

شوخی ِ نشو و نمای شمع: گداز است

مزرع ما جز خود آبیار

ندارد

کیست برون تازد  از غبار ِ توهم؟

عرصه شطرنج ما؟

سوار ندارد!

   نی شرر- اظهارم و نی ذره فروشم

هیچکسی های من شمار ندارد


بیدل




وقت است کنیم گریه با هم





وقت است کنیم گریه با هم 

ای شمع!

شب است روز ِ ما هم

دوریم ،

       جدا ز دامن ِ یار، چون دست ِ شکسته از دعا

هم

از کوشش ِ نارسا مپرسید

ما را نرساند تا به ما هم

بر جوهر ِ تیغ ِ خَم منازید

سر می فکَنَد قد ِ دو تا

هم

بیدل


من و آن فتنه بالایی که عالم زیر دست استش*

 از شاهکارهای بیدل است این غزل


* اگر چرخ است : خاک استش

وگر طوباست: پست استش

به اوضاع ِ جنون زان زلف ِ بی پروا

نیم غافل که در تسخیر ِ دل، هر مو، دوعالم بند و بست استش

پر ِ طاووس یعنی :

گرد ِ ناز- اندوده ای دارم که در هر ذره

رنگ ِ چشمکی زان چشم مست استش

شکست استش

شکست استش

شکست استش

شکست استش



با هستی ام وداع تو و من چه می کند؟


با فرصت ِ نیامده، رفتن چه می کند

بخت سیه زچشم کسان جوهرم نهفت

شبهای تار

ذره به روزن چه می کند

فریاد از که پرسم

و پیش ِ که جان دهم؟ 

کان غایب از نظر...به دل ِ من چه می کند

هستی برای هیچکس آسودگی ،

نخواست، گر دوست این کند به تو

دشمن چه می کند؟؟

داغ ِ دل از تلاش نفسها همان بجاست در سنگ ِ آتش

اینهمه دامن چه می کند

دل های غافل و اثر ِ وعظ، تهمت است؛ بر عضو مرده مالش ِ روغن چه می کند؟

بیدل!

سر بریده به گردن چه می کند؟