غربت به الفت وطن از من نمی رود





گاهی به ناله 
گه به تپش گرد می کنم، یعنی:
دل گداخته ام
درد می کنم
عمریــــــــست گرمی قدحش باده پرور است
شیری که چون سحر به نفس سرد می کنم
محراب تیغ یار و من از سجده
بی نصیب گویا وضو به زهره نامرد می کنم
یا رب!
مباد زحمت محمل کشان ناز
از پا فتادنی که ره- آورد می کنم
غربت به الفت وطن؟؟

از من نمی رود در دل

برونِ دل چو نفس گرد می کنم

گردانده ام به ذوق خزان صد هزار رنگ بیدل
هنوز برگ گلی زرد می کنم




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر