به مهدی وفائی
بیا که هیچ بهاری به حسرت ما نیست
شکسته رنگی امّید بی تماشا نیست
به قدر پر زدن ناله وسعتی داریم
غبار شوق جنون
مشرب است
صحرا نیست
ز ما و من به سکوت
ای حباب قانع باش! که غیر ضبط نفس نام این معما نیست
چو موج اگر به شکستی رسی غنیمت دان در این محیط که
جز دست عجز بالا نیست
به هر چه می نگری پر فشانِ بی رنگی است
که گفته است جهان آشیانِ عنقا نیست؟
حساب هیچکسی تا کجا توان دادن؟
بقا کدام و چه هستی؟
فنا هم از ما نیست
به هرزه بال میفشان در این چمن بیدل
که هر طرف نگری جز در قفس
وا نیست
واقعا هم همین طور
پاسخحذف