نگاه ِ ما ز خود رفتن، سرشک ِ ما: دویدنها



چو شمعم از خجالت رهنمود ِ نارسیدنها

به جای نقش ِ پا در پیش ِ پا دارم

چکیدنها، 

به سر بردیم در شغل تاسف مدت ِ هستی

رهی کردیم چون مقراض

قطع از لب گزیدن- ها

ز نیرنگ ِ فسون- پردازی ِ الفت،

چه می پرسی؟ تو در آغوشی و 

من تشنه از دور دیدنها

بیدل



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر