فرصتم من، فرار خواهم کرد




گر کمال اختیار خواهم کرد

نیستی

آشکار خواهم کرد: جیب هستی قماش رسوایی است

به نفس تار تار خواهم کرد

صفر چندی گر از میان بردم یک خود را

هزار خواهم کرد

دور گل گر گذشت گو بگذر

یک- دو ساغر

بهار خواهم کرد
صد فلک انتظار می بالد، با که خود را دچار خواهم کرد؟

آسمان، سرنگون ِ بیکاری است، من که هیچم

چکار خواهم کرد؟ بیدل!

از صحبتم کنار گزین

فرصتم من! فرار خواهم کرد





موسیقی:
Magic of the Evening

در سینه بی خیالت رقص نفس محال است

در پیچ و تاب گیسو تا شانه را عروسی است

سیر سواد زنجیر

دیوانه را

عروسی است

بی گریه نیست ممکن تعمیر ِ حسرت دل، تا سیل می خرامد:

ویرانه را عروسی است

بازار ِ وهم گرم است از جنس ِ بیشعوری

در بزم خوابناکان

افسانه را عروسی است، زان ناله ای که زنجیر در پای شوق دارد

فرزانه را ندامت

دیوانه را عروسی است

در سینه بی خیالت، رقص نفس؟

محاااال است

تا شمع جلوه دارد

پروانه را عروسی است

بیدل چرا نسوزم شمع وداع هستی؟

زان شوخ آشنایش

بیگانه را عروسی است