ما مرد ِ ترکتازی آن جلوه نیستیم





 بسيطی های محيط خيال ، باوجود گردون حبابی ، چون عالم آب ، بيخودی کرانه است . و رسايیهای شهباز انديشه با همه لامکان پروازی ، چون نگاه ، حيرت آشيانه . هواهای اين وادی از عجز پرواز ، آيينۀ شبنم می پردازد ، و خيالات اين مراتب ، ازگرۀ رشتۀ سعی ، هجوم حيرت می طرازد . درهمه حال ، بيخودی ، شيرازۀ اجزای تفرقۀ حواس است و حيرانی تسلی کدۀ اضطرابهای وهم و قياس ....(چهار عنصر) 


هستی به رنگ ِ صبح، دلیل ِ فنا

بس است، بهر ِ وداع ما

نفس، آغوش ِ ما بس است

بیدل! مرا به بوس و کنار احتیاج نیست

با عندلیب، جلوه گل

آشنا بس است.




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر